مرگ خاطره - بلاگ کسری درویش
This is me

Kasra Darvish

I write to exist beyond time!

Kasra Darvish

4-Minute Read

وای به حال مرگی که باید آن را زندگی کرد. من بارها مرده ام و به مردن عادت کرده ام.

مرگی که از آن سخن میگویم قامتی متفاوت داشته است، از آن رو که مرگ جسم نبوده است، بلکه مرگ من در ذهن دلدارم رقم خورده است. این شکل از مرگ، که آن را مرگ خاطره میخوانم، دردناک تر از مرگ جسم است چرا که در مرگ خاطره، شخص میرنده تماشا کننده ی مرگ خویشتن است اما در مرگ جسم، شخص در یک لحظه میمرد و دیگر وجود ندارد که چیزی را احساس کند. تمام! همه چیز در لحظه ی مرگ جسم تمام میشود، همانند نقطه ی ته خط آخرین صفحه ی کتاب که بعد از آن هیچ کلمه ای وجود ندارد.

من به چشم خویشتن دیده ام که دختری که روزگاری مرا عشق خود مینامید، اکنون مرا در ذهن و زندگی خود کشته است. هرگز منظورم نکوهش آن زیباروی زیبا ذات نیست. برعکس، تمام حق را به او و همانند اوهایی میدهم که این کار را کرده اند. برای ادامه ی زندگی عادی بدون آدمی که عاشقش هستی باید خود را قانع کنی که معشوقت وجود ندارد، یا حتی هرگز وجود نداشته است.

مرگ خاطره سخت است، چون مرگ خود را میبینی. آدمیزاد به خودی خود دچار دردها و ترس های وجودی و اگزیستنسیال هست و باید با دانش خود به اینکه یک روز میمیرد دست و پنجه نرم کند، تازه این مرگی است که آن را حس نمیکند. وای به حال مرگی که باید آن را زندگی کند.

من اما. من اما هرگز کسی را نخواهم کشت. حداقل کسی را به مرگ خاطره نخواهم کشت. دلم میخواهد همیشه تکه ای از خاطره های عاشقانه مان در گوشه کنار ذهنم و اتاقم خانه کند. اشتباه برداشت نکنید، رابطه ای که تمام شده است به دلیلی تمام شده است، و به این واقفم که برگشت به رابطه ای که هر دو شخص یک بار خود را کوبیده اند و از نو ساخته اند تا غم آن را تحمل کنند کار درستی نیست. دلیل من خاطره بازی با گذشته نیست که آن را خیانتی به زمان حال میدانم. دلیلم چیز دیگری است. دلیل من این نیست که خودم را سرزنش کنم که آیا تصمیم درستی گرفتیم یا نه. دلیل من این است که آن شخص که روزگاری عشق من بوده است، در شکل دادن به منِ الان نقش بزرگی داشته است، آدمی که الان هستم برآیندی از همه ی احساس ها و تجربه های گذشته ی من است. و آن زیبا روی زیبا صفتی که شریک بخش کوتاهی از عمر من بود، گلچین روزگار بود و او را با دقت تمام انتخاب کرده بودم. مرا درک میکرد و درکش میکردم و دنیامان نزدیک بود به هم که توانستیم با هم باشیم. ارزشمند بود. در نتیجه تا ابد قدر دان تمام لحظه هایی که با من به اشتراک گذاشت هستم. نگه داشتن یادش در ذهنم از دو دیدگاه واجب است.

دیدگاه اول آن است که بدانم از کجا آمده ام و در ادامه ی مسیر هرگز تن به هر ناتنی ندهم و ارزش خود را بدانم. یادش همانند یک چراغ راه باعث میشود که آدم های اشتباه را انتخاب نکنم. دیدگاه دوم که شاید مهم تر باشد برای آن است که بداند احترامش را تا همیشه نگه خواهم داشت، برای آن است که در تنها ترین لحظه های زندگی اش که با ترس های وجودی دست و پنجه نرم میکند، بداند که حتی اگر جسمش از بین برود، یادش همیشه در ذهن من هست و حتی بعد از مرگ جسم من، نام و یادش در نوشته هایم تا ابد خواهد بود.

بعد از اتمام رابطه برای اینکه خاطرش آزرده نشود دیگر پیامی ندادم و شاید از نگاهش، من آدمی سرد و بی احساس جلوه کنم که حتی ککم هم نگزید. اشکالی ندارد. من درد مرگ خاطره ی خود را بی هیچ منتی به جان خریدم و میخرم که او آزرده خاطر نباشد، چرا که وقتی به کسی میگویم دوستت دارم، تا همیشه نسبت به او احساس مسئولیت دارم. بعد از تمام شدن رابطه، احساس مسئولیت شکل دیگری به خود میگیرد بدان سان که احساس ها و هیجان های خود برای جویا شدن حالش را باید سرکوب کرد تا او آرام آرام و یا شاید تند تند بهبود پیدا کند.

حس عجیبی داشتم وقتی که داشتم اینو مینوشتم. انگار دارم از ارتفاعی بالاتر از صندلی به صفحه کامپیوتر نگاه میکنم. انگار دارم کلمه های یک کتاب آسمانی را نازل میکنم، منی که فقط به کتاب های زمینی اعتقاد دارم.

  • None
  • None
comments powered by Disqus

Recent Posts

Categories

About

I'm a Ph.D. student interested in Artificial Intelligence, Machine Learning and intelligence in its abstract form